بدون عنوان
سلام به دوستان گلم ببخشید که تا حالا نتونستم مطلبی تو وبلاگ هلیا جونم بزارم هلیای ما الان نه ماه و نیم داره وای که چقدر زود گذشت باورش برام خیلی سخته انگار همین دیروز بود که اومدی تو زندگیمون و زندگی من و بابایی را دگرگون کردی والان کلی برای خودت خانم شدی . از کارات بگم که دست دست میکنی , بای بای میکنی ,نی نای نی نای میکنی خیلی زیاد هم ددری شدی اگه کسی بخاد بره بیرون گریه میکنی میخای همراهش بری هلیای عزیزم انقدر بهت وابسته شدم که حتی یک لحظه هم نمیتونم ازت دور باشم راستی یادم رفت از رابطت با مامان جونت بگم که خیلی دوستش داری وقتی میبینیش انگار دنیا رو بهت دادن از دوستی تو وبابایی هم که نگو خیلی با هم اخت شدین تا از سر کار میاد اونقدر ذوق میکنی وخوشحال میشی که بابایی هم تو رو میزاره رو سرش ده دقیقه دور اتاق میچرخوندت دختر عزیزم امیدوارم همیشه اینقدر شاد و خوشحال ببینمت